بودیم ولی همیشه ماضیّ بعید

( بودیم ولی همیشه ماضیّ بعید )

 

هنگامه ی ظهر بود وقتی که رسید

من شرجی اشتیاق و تردید و امید

 

وسواس نگاه من به او فاجعه بود

هر رهکذر از نگاه من شایعه چید

 

همرنگ طرب خوانی رندان قدیم

رقصید و نشست و گریه کرد و خندید

 

چرخید زمان شعبه شد خوابش برد

آسوده نشد پرید پیش خورشید

 

چشمش به جهان تاب قدیمی تاباند

خورشید خمار چشم او شد خوابید

 

بر ترکه ی عشق پیش من آمد و باز

بیچاره دلم دوباره از خواب پرید

 

از دوره ی کودکی به خاطر دارم

سیلیّ معلمان و چوب تهدید

 

می زد همه دست و پای من سرخ و سیاه

این فاجعه از خواب خوشم باز کشید

 

کاش می شد که به خواب ابدی می رفتم

با ترکه ی عشق می شدم سرخ و سفید

 

یک عمر در این خیال دوم مردیم

بودیم ولی همیشه ماضی ّ بعید

 

۲۴/۴/۱۳۸۷

 

 

 

 

تنهاترین زمانه همین روزگار ماست

با یک دوجین سلام کسی هم کلام نیست

سیگار زندگی به جز از یک دو کام نیست

 

این تنگی نفس شب ما را ربوده است

روزن ندارد این شب ما بحث دام نیست

 

می سوزم از کشیدن هر روز ، زندگی

دیگر برای سینه ی ما صبح و شام نیست

 

می کوشم از درخت جهان واژه بر کنم

ای شاخه سنگ های من از انتقام نیست

 

تنهاترین زمانه همین روزگار ماست 

اما چه خوب سایه ی او مستدام نیست

 

آری برای عاشقی این لحظه جاریست

اما چه حیف ماندن او را دوام نیست  

 

۲۲/۴/۱۳۸۷