چتر شکسته

من پنجره ای رو به افق های غریبم امروز

ملیاردمین دریچه ی  فریب سیبم امروز

آغوش ندارم ولی از گرمی دل می سوزم

انگار پر از خاطره ی ابر و صلیبم امروز

باران تمام آسمانهای خدا می بارد

بر چتر شکسته ی دل سرد و نجیبم امروز

با هیچ کسی شاید و اما و چرا سود نداشت

دیروز شدم تشنه ی آغاز فریبم امروز

 

13/4/1387

جمعه شب

 

 

همزاد غزلهای غریبم

سلام به همه ی شما ببیننده های بد شانس که نگاهتون با حرفهای بنده گرد و خاک می گیره ...

امیدوارم اونقدر خسته نشید که فکر کنید باید یه حرف ناجوری به نویسنده ی بی استعداد این

خطوط بزنید .

یه غزل که نمی دونم چرا و چه جوری نوشته شده می گذارم و تا ته وجود یک قدمیم امیدوارم که به دردی بخوره .

 

ساییده شدم ، بنگ زدم ... اما حیف

رنگم نزدی زنگ زدم ... اما حیف

همزاد غزلهای غریبم نشدی

بی وزن شدم لنگ زدم ... اما حیف

رفتی تو فنجان نگاهم نشدی

تاریک شدم منگ زدم ... اما حیف

رفتی و غزل خانه ی چشمانت را

ترجیع هماهنگ زدم ... اما حیف

در خاطره ی کلیپ عشقت هر شب

با اشک نماهنگ زدم ... اما حیف

هر روز در آسمان بارانی دل

دوّاره ی هفت رنگ زدم ... اما حیف

شیطان رجیم بند بند غزلم

من نام تو را سنگ زدم ... اما حیف

لعنت به من و تماس و خط تلفن

هی زنگ زدم زنگ زدم ... اما حیف