زندگ در بی گناهی

لب نشین جویبارم تا بشویم اشک ها را

تا ابد کارم همین است شستن زخم خدا را

در ته بن بست باید در خیال پیله باشی

تا به بن بست دیگر پر بگیری رد پا را

رعشه دارد خوابهایم وقت بیداری یک عشق

می نشاند چشمهایم خاک تب دار صدا را

من که در این بی گناهی پای دار عشق مُردم

تا ابد بی تار و پودم مُردن بی انتها را

شاعرانه می نشینم در گناه زندگانی

می نویسم لای لایی کودکانه ماجرا را

کودکی آمد که شاید روزگاری مرد گردد

این زمان نابرادر زخم کرده دست ها را

۱۳۸۷/۹/۱۲

  

روزهای فاتحه خوانی

"روزهای فاتحه خوانی "

می خواهم بنویسم به نام ستاره ها

اما چه فایده

آسمان برای جواب فقط اشک می فرستد

این روزها نامه های بی متن را

زمینیان چه بی احساس لگد می کنند

اما من باز می نویسم

باید جوهری ماندنی تر بیابم

تا مانند درختان

مجبور نباشم

شش ماه بیندیشم و دوباره

متن بی غلطم را پاییز بشوید

باید بنویسم ، سلام ...

نه سلام بی فایده است

این روزها داسدار خمار

آماده ایستاده

تا سلام را خداحافظی کند

پس ابتدای نامه نقطه چین

و بعد .... !!! نقطه چین

چقدر عاشقانه نوشتن سخت است

ای پاییز مرا بشوی

مانند نامه های درختان

تا زیر پای زمینیان بمیرم

برایم شب های بارانی

فاتحه بخوانید .

5/9/1387