زمین

همه جا زرد زمین ؛ آسمان نیلوفری

مثل من مثل گیاه ابری از بی خبری

من  فضولانه به دنبال تماشای خدا

حال من مثل هوا مرده از این دربه دری

و درختان  هاویشام های خمود

بی شکوفه بی بهانه همه در بی ثمری

نبض برگی را که گرفتم تک و توک

زد ... نزد ؛ مُرد عروس دَدَری

لب لب ها نفس مصنوعی

زور باطل زدم و رفت به خواب قمری

پیش داماد نرفتم که خودش می بارید

مثل شاعر که کند شکوه ی این ناپدری

ها مفاعیل و فعولن بحر مخفوف مخوف

توی تابوت عرب مرگ جهان تاب دری

بی خیال

بحر سپید

که او می بارید !!

شاه داماد به پایز خودش نامه نوشت

شاه داماد خودش رسم عروسی را کُشت

شاه داماد خودش کرد مدارش را کج

شاه داماد خودش دور اساطیری زد

شاه داماد دو جنسه غم خود را زایید

شاه داماد خودرش روی خودش گل زد

و عروسش را کُشت

مثل من که خودم غزل سبز خودم را کُشتم

و نشستم که ببارانم برف

روی تابوت قلم

شاه داماد و شش ماه دگر جشنی نو

و من و یک غزل سوخته ؛ عمر هدری  

5/9/1387

مرحوم قلب من

 

مرحوم قلب من به تو امید بسته بود

عمری به یاد چشم تو از خویش رسته بود

نوشید زهر سادگیش را تمام عمر

وقتی چشید طعم تو را دل ، شکسته بود

در برزخی که بی تو به کولاک می رسید

مانند جغد سر به گریبان نشسته بود

می خواست تا پدر ژپتو شادمان شود

اما بدون قلب فقط چوب و دسته بود

امیدوارم بود که قلبی به او دهی

از انتظار مبهم خود نیز خسته بود

مرحوم قلب من که غزل را تمام کرد

با آسمان ابری خود عهد بسته بود

رفت و نشست کنج هوایی که زرد بود

گاهی که خواست پر بکشد ، پر شکسته بود

6/9/1387