باور کردنش سخت است

تقدیم به دوستی که چند ساعتی از سفر رفتن او می گذره و من احساس پیری می کنم .
به یاد او و به امید شاد و سلامت بودنش .


آنقدر بی دوست می میرم که باور کردنش سخت است
از آن تاکی که بارش نیست ساغر کردنش سخت است

چنان می سوزد این قلبم ؛ ترگ هایش گسل گشتند
زمان سکته کردن می رسد ، وقتی که از بر کردنش سخت است

بلندای خیالاتم درون چاه ویل درد گم گشته است
گلی را که زمانه خشک گردانید پر پر کردنش سخت است

بدنبال خیابانی که ته دارد نمی گردم که ولگرد بیابانم
بدون دوست حتی مصرعی را تا به آخر کردنش سخت است

خیالی نیست من تنها تر از ماه و بلند آوازه تر از آه می مانم
به جان عشق این انگیزه باور کردنش سخت است

5/9/1387

غریق عشق

تمام می شوم شبی درون اشک خویشتن
غریق عشق مدعی نمی شود دل و بدن

لباس عافیت به تن نمی کنم هزار سال
که عور ماندم خوش است و بال و پر زدن

عزیز آفتابیم درون شب مرا ببین
دوباره حبس می شوم بدون تو درون تن

به جرم عاشقی مرا کسی عذاب می کند
که زنده می کند مرا درون غربت کفن

همین که ابرها صدای درد را رها کنند
من عاشق تو می شوم درون بغض خویشتن

امیدوارم این هوا درون من وطن کند
که من بدون چشم تو نمی کنم زمین وطن

16/8/1387