-
آلاچیق ۶
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 20:59
جوان که کم کم داشت دیوانه می شد زبانش را روی لبهایش کشید و کمی رطوبت به گلوی خود رساند . سگش را صدا زد . اما او نمی آمد هنوز آنجا ایستاده بود سرش در برف ها عقب و جلو می رفت و سینه اش را به دست های از هم باز شده اش می رساند . با قدرت خود را به عقب می کشید . گویی چیزی را زیز برف ها می خواست بیرون بکشد . جوان دوباره...
-
آلاچیق ۵
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 15:52
سگ که از این همه هیجان صاحبش او هم هیجان زده شده بود دور او می دوید و پارس می کرد . جوان به امید دیدن پیرمرد می کوشید تا درب راباز کند . دست هایش کند حرکت می کردند و ویگر برای اینکه با ظرافت وارد جیب شوند و دسته کلید را پیدا کنند توانایی نداشتند . سرما از کفشهای خیس شده اش مانند گیاه پیچنده تا زانو هایش رسیده بود . در...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 14:25
به جرئت می توان با جرم آسود اگر جان مرا عشق تو فرسود مگر جز صحبت عشق آندم نسج خدای عاشقی حکمی بیفزود
-
آفتابی
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 12:36
صدای آب می آید ، مگر درنهر تنهایی چه می شویند ؟ لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف ، نخ های تماشا ، چکه های وقت طراوت روی آجرهاست ، روی استخوان روز چه می خواهیم ؟ بخار فصل گرد واژه های ماست دهان گلخانه ی فکر است سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند ترا در قریههای دور مرغانی بهم تبریگ می گویند چرا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 18:27
دوباره تو نگاه اتوبوسا دوره گردم شدم بارون و دنیا رو می گردم می بارم هر کجا رنگ خزونه که عاشق راه و رسمش رو بدونه # دیگه وقت رسیدن شده برگرد زمان خنده دیدن شده برگرد بیا ، اینجا رو ببین درختا خشکن همه رودا زیر زمین نشستن دیگه وقت رسیدنه نگاه کن همه افتاده شدن عشق و صدا کن بیا و واسه پا گرفتن عشق تو چشمای زمین خدا خدا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 17:47
ای دوست مرا عشق تو فرسوده نمود بر بارگه کون و مکان سوده نمود یکدم نظری کن تو مکن عمرم حیف آنگونه مکن جفا که بیهوده نمود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 11:31
می شکند دل مرا این غم بی حساب عشق طعنه به خواب می زند نیمه شب خراب عشق باز شبی گذشت و او خواب مرا ربوده است صبج به خواب میروم از تب آفتاب عشق از لب اشک جوی من خنده دریغ می کند رشک نمی برم به غم گر بود انتخاب عشق من به تو دل نشانده ام ای طرب تو خواب من گر تو رفیق می شوی هم تو بزن نقاب عشق
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 09:48
یکی را پی یکی را پیش مرگ است ولیکن هر دو را دل ،پیش مرگ است هر آن غم را که از معشوقه آید دل ما جام و آب و ساز و برگ است
-
مرا امید وصالت قمار تنهاییست
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 19:33
صدا سریر غرور است و غم ــ بهانه ی عشق لبان مجاور بودن ــ دلم ترانه ی عشق سکوت ترجمه ی بیستون تنهایی شکاف کوه گزیدن شبیه لانه ی عشق اگر شکار تو گشتم مرا مکش ای عشق که سینه ی من غمگینت آشیانه ی عشق دریغ اگر نکنی لب ، من آه جوی توام که سوز سینه ی عاشق بود نشانه ی عشق گذر به خانه ی اندوه من نمی آری که تاب زلف سیاهت زنم به...
-
غم بی حساب عشق
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 21:08
می شکند دل مرا این غم بی حساب عشق طعنه به خواب می زند نیمه شب خراب عشق باز شبی گذشت و او خواب مرا ربوده است صبج به خواب میروم از تب آفتاب عشق از لب اشک جوی من خنده دریغ می کند رشک نمی برم به غم گر بود انتخاب عشق من به تو دل نشانده ام ای طرب تو خواب من گر تو رفیق می شوی هم تو بزن نقاب عشق
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 18:21
ادامه ی مرغ تنها ...... سایه ساری مرده ون پیری آنجا حجم فیروزه آب ؛ لب هر موج ضعیفش شعری می رسید از سر آن کوه که ناپیدا بود مرغ تنها ؛ ون پیر موج های ضعیفی که در سطح زمین محو شدند همه تنها بودند مرغ برخاست به امید درختان نیالوده به سوز چونکه یک روز گذشت موجهای لبشان از هیجان کف کرده مرغ را بر سر خود آوردند ون ؛ در فصل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 11:59
صبح بود شکوفه ها در توازن با فصل سفید سرخ مرغ تنها ، دور ها را می دید نغمه می خواند ، صدایش یکدست دلش آلوده به عشق نفسش همدم درد و کسی را می خواند بالهایش آبی سبز و صدایش آرام گرم تا درختان بودند او هم بود شاخه ها را می گشت گریه ها را می خواند بند می خواست که گردد آزاد هیچ کس دست رفاقت به دل عشق نداد رفت تا جایی که ،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 20:54
یکی از قطره های اشک دیروزی نمی آید برون از دیدگان عشق امروزی صدایش می کنم اینجا دلم خشک است ای دریا صدایم می کند بهتر که با این سوز می سوزی
-
آلاچیق ۴
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 17:57
2 بادی نمی وزید . ابرها رفته بودند ، تنها تکه های کوچکی از آنها جا مانده بود . قرص ماه نقره ای رنگ با لک و پیس هایش در آسمان پیدا بود که رو به زوال می رفت . فرصت زیادی برای نورافشانی ماه باقی نمانده بود . برف زیر قدمهای جوان حرارت را حس می کرد و متواضعانه له می شد . صدای کرپ و کرپ قدمهای او سکوت دقایق نزدیک سحر را می...
-
آلاچیق ۳
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 16:52
چای ریخته شد و پیرمرد قندی برداشت و چای در دست تخت را ترک کرده دور اتاق قدمی زد و در مقابل کاغذی که بر دیوار چشبانده شده بود ایستاد و نگاهی به کلمات انداخت . صدا غژ باز شدن درب بخاری او را به خود آورد جوان هیزمی داخل بخاری کرده بود اما کمی بزرگ بود و به راحتی داخل بخاری نمی شد . جوان هیزم را به چپ و راست می چرخاند تا...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 12:22
شاخه ی وصل به پیوند تو امید ندارد لرزش قلب مرا قامت یک بید ندارد هر که می دید تو را من به نگاهش مشتاق حیف کز ابر سیه هیچ کست دید ندارد شب امید ز هجر تو توان مرد ولیکن هیچ دل طاقت دوری تو ناهید ندارد آبروی همه ی عشق فریبان ببر ای عشق که زمینی که گلش نیست که تمجید ندارد چو بزرگی شما هیچ به لب کس نفشاند زلف افشان بنما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 09:50
این نقاشی یکی از دوستان بنده است البته خیلی کیفیتش اینجا اومده پایین . ایشون تویه این نقاشی عاشورا رو با نگاهی خیلی نو به تصویر کشیدند .
-
آلاچیق ۲
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 20:29
جوان ابرو در هم کشیده چرخید و رو به پیرمرد کرد و گفت : شاید بهتر باشد طبق نظریه ی شما برای رهایی از اجبار بیهوده گویی ، برای فراموش کردن سرما به ذهن و لب و زبان خود کمتر زحمت بدهیم و تنها اتش را بیشتر کنیم . این راه آسانتر است . ـــ اما آنوقت مجبوریم از شدت گرما هذیان بگوییم و در آن صورت نه حرفهایمان ارزش قانونی دارد...
-
انتظار اویی که نیامد
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 17:29
آمد از دور قطاری که سکوتم بشکست سوت دیدار کشید و ره اندوه ببست من ز جا جست زدم تا به کنارش رفتم نغمه ی ایست کشید و به کنارم بنشست همه در باز نمودم به خیالی خشنود رنگ شادی ز نگاهم به زمانی بر جست کس به تنهایی دل پای محبت ننهاد غربت از شوق به آغوش من افتاده و مست چشم اندوه زده از ره دیدار دوید نور بیماری چشمان به لب و...
-
که اینجا فصل بی فصلی است دیگر
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 21:00
گیاهان زرد ــ زمینش خشک ــ لبان خفتگان پر درد به سنگ فوت و میلادش نشسته گرد زمین را اعتدال فصل باران است درختان را خیال میوه دادن سبز ولی سنگ مزار عرصه داران سرد زمین از ننگ هر سنگ سیاهی فسرده پیکرش ؛ اشک است و آهی که اینجا فصل بی فصلی است دیگر نمی رقصد قلم می جنبدم اشک که اینجا در بهاران هم خزان است قطعه هنرمندان...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 11:46
زندگی لبخندیست بر لبان باران در نگاه عاشق زندگی باغچه ایست زیر چتر دلها زیر پای معشوق زندگی کهنه رباطیست که با دوست خوش است میوه ی نورسی از باغ بچین زندگی یعنی این
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 23:02
من از اندام اندوهم همان باران در کوهم که می بارد به سنگی خام به بغضی خفته اندر کام منم شوق تماشایت تماشا کن مرا ای دوست تمنای تو را دارم تمنا کن مرا ای دوست
-
آلاچیق ۱
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 17:26
پیرمرد تا جلو پنجره آمد گردی صورتش حایل تابش ماه شد و دوباره تیره گی بر چهره ی جوان چیره شد . مدتی چشم به هم دوختند . جوان با خود اندیشید این دیوانه از من چه خواهد خواست . تا صبح با او چه کنم ؟ اما ان چشمان که در پهنه ی صورت پیرمرد چون گوهری می درخشیدند او را آرام کرد . پیرمرد مهربان بود . با بدنی محکم و جوان ....
-
تولد
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 09:10
سالهایی بس دور ماهی از تابستان همدم ماه هبوط باران همه لبها تشنه رمضان رمضان ماه سقوط من بود پدرم با دو جوان با گروهی دیگر کنج بیمارستان آن همه همهمه خبر آمدن من بود در آن فصل پیرمردی برایم آواز خواند ] من که نشنیدم برای مادرم این راز ماند] شاه مردی مرد مادرم ملهفه ای را در آغوش کشید و زنی پیش آمد میوه از سینه مادر بر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 18:35
باورم نیست سکوت ... حنجره فریاد است زندگی باغچه ایست که نصیبش باد است باغبان : سرو بلند همنشینش : گلسرخ این چنین صبحدمی آشنا با یاد است
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 14:39
می دونی شهرا عجیبن عاشقا توشون غریبن آدما رنگ فریبن میکنن دل زمین رو سنگها رو روهم می زارن میرن اون بالا می شینن خاک و آهن رو می بینن شهرشون پایه نداره قدشون سایه نداره هر چه هم عشقو ببینن دلشون مایه نداره پایه ی شهر تو بلنده دیواراش زنجیر و بنده عاشقا میان میشینن تا که لطفت رو ببینن می کنن از تو تقاضا می خوان از مهر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 21:52
ای عشق مرا کار فراوان با توست از هجر تو افسرده دلم ؛جان با توست با دیو غم افتاده ام از خنده تهی مهتاب تویی گریه خندان با توست
-
ای باز کرده پنجره در انتظار یار
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 18:25
چشم از نگاه کشیدیم و هر چه هست درکوی عشق گوشه نشینیم تیره مست گویی که روز از پی شامم نمی رسد محتاج باده کرد مرا پای خم ببست سنگ فراق کیست که بر سینه می زنم وصلی که هیچ گاه نبودست و هجر هست چشمی به ناز سوی من افسون می نکرد اما به چشم می نگرم آتشش بجست ای گفته هیچ بر دل ما شکوه ای مگو بر پیچ نامه را که جوانی ز دست رست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 13:45
دگر ز گفت و نهفت لحظه ها ــ خستم رتوش آیینه ها را نمی گدازم هیچ طنین واژه ی ناگفته می نوازد گوش ولی برای سرودن حدیث بی تو نبودن خیال من خسته است چه می شود اگر بهر بیاید ! ــــ جهان بگیرد رنگ ــــ دگر ز آمدن هر چه می رود ـــ خستم
-
آلاچیق
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 10:46
دوستان عزیز با داستان کوتاهی روبه رو هستید که در حال نوشتن ان هستم . این کار رو به مرور در ایام خالی عمرم انجام می دهم به راهنمایی های همه ی شما دوستان عزیز نیاز دارم . فصل اول : شبی طولانی را کنار آلاچیق نشست و به لابلای درختها خیره ماند . صدای ترق و تروق هیزم ها ملودی غمباری را به گوش می رساند . فانوس روی طاقچه نور...