-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 12:47
این خاطره همیشه با من همه جا می آید ؛ در گوشم زمزمه می کند ؛با کلمات او زندگی می کنم ؛ حرف میزنم ؛ می خندم و اشک می ریزم . خلاصه اگر زندگی من چارچوبی داشته باشد او معمار این بنای معطل مانده است . ماجرا برای ایام خنک بهاری می شود که تاریخ و اسم روزها را مدتی بود فراموش کرده بودم . بیدار می شدم تا چشمهایم خسته شوند و...
-
صدا
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 21:16
بهار؛ تابستان ؛ پاییز ؛ زمستان در کنار هر بوته ای در کمین نشسته ام تا گلی روید اشک ؛ باران ؛ انتظار ؛ سکوت چشمهایم در انتظار روییدن است تلاش؛ رویش؛ شکفتن ؛ پایان خیال سبز من در تکاپوست کجاست نسیم خنکی که باران شود کجاست نشیمنی بی خار نسیمی بی خاک بارانی بی سیل دوستی بدون خداحافظی بیداری؛ نشاط؛ خستگی؛خواب پیکار بودن با...
-
غریب
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 18:55
امشب سکوت قدمهای کدامین غریب شکستنی است پیدا نیست امشب بلور نفسهای کدامین عاشق طوفانی است پیدا نیست صبور باید بود تا باورها شکسته شود پنجره ای بسته شود آنگاه اشکهای عاشقانه ای گلدان پشت پنجره را آبیاری خواهد کرد صبور باید بود صبور
-
برایم بخوان
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 13:12
پنجره فرصت دیدار و تماشا دارد گشوده و بسته لبخندی در اندوه پنهان است پنجره زخمه تنهایی دل است راه دیدار و تماشا همین در است پنجره باز شو امشب که نگاهم خسته است پرستوها از راهی دور آمده اند شمع دیدار را بر لبان پنجره روشن کن پروانه دلتنگ است در تماشای خیالات مگذار مرا دریچه های بسته فرسودگی چشمانند پنجره را بگشا امشب
-
افسون عشق
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 12:58
باز پنجره شب باز شده در گلگون افق چشمان آسمان گرمی عشقی خفته را فریاد می کند باز پنجره شب باز شده در افسون عشق زمین خاک آلود و غمبار عشق پرنده آسمانی شده در میانه آسمان و زمین تاریکی مردد آمدن است غربت جانکاه است اما پیوند تاریکی با عدم است فریاد عاشقان آبی آسمان را در خون دل خویش کشیده آری آبی بیکران جاودانه خواهد...
-
غریبه ای آشنا
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 12:52
پشت ستون لحظه ها عشقی پنهان است اما هر چه می گردم خبری نیست تنها صدا صدا صدا دیوانه ام می کند کنج تنهایی دلم غربتی مهمان است هر چه می گذرد آشناترش می یابم ابرهای زاینده در نگاه او هیچند طغیانی است برای خود اما خاموش پشت تنهایی ها کودکی تنها تنها تنها در انتظار رویایی پریشان است
-
انتظار
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 12:47
صدای برف زیر قدمهایم رد پایی را رفتم قدمها تا تاریکی ادامه داشت مه آلود بود آسمان و نفسهایم با خود گفتم کجا پس این قدم گذار به انتظار می ایستد بلورهای برف روی چشم و لبهایم تا شکوفه ها تا میوه ها تا برگهای سرخ و زرد و دوباره تا صدای برف زیر قدمهایم ردپا ها را رفتم اما او هر که بود تنها می رفت در انتظار من نبود
-
تنهایی، تب و شب
چهارشنبه 15 اسفندماه سال 1386 12:35
لابلای ابرها پشت آن سرو بلند در تکاپوی ستاره با ماه چشمک گنگ ستاره با من شبحی آمد و رفتن دارد می دوم سوی درختان شرم دارد از نگاهم گویا تا که من پشت درختان برسم می شود دود ؛ز من دور و شاید پنهان سوی دیگر سوی دیگر کار من جستن اوست آی! شرم داری میهمان هر شب من (می کند باد وزش را طوفان ) غربت از دور نمی آید پیش آسمان ابر...