-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 18:53
در لابلای دفتر تقدیر روز و شب من می کشم به یاد تو تصویر روز و شب اما چون این سیاهه پر از خط مبهم است حقی بده که بی تو شوم پیر روز و شب یک لحظه دیدن تو برای دلم بس است در آسمان خسته ی دلگیر روز و شب این آرزوی قلبی یک مرد مرده است یک آن شود به دست تو زنجیر روزوشب زیبا که می شوی دل من پاره می شود در لابلای دفتر تقدیر روز...
-
مرگ بامداد
دوشنبه 3 فروردینماه سال 1388 21:07
به عزت شرف هر چه بود و رفته به باد به یاد واژه ی بادا مبارک این اعیاد کلون خسته ی یک فصل سبز را بزنیم به تسلیت بنشینیم و حرف هم نزنیم زمانه بد رقم از دست ما نَفَس را برد و دل کنار زمستان چقدر گریه شمرد حسادت من و تو فصل سرد پاییز است همیشه جاده حسرت برای ما لیز است کفن کشیده به رویش زمین ؛ زمستان است و در مراسم مرگش...
-
تقویم عشق
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 10:38
مائیم و یک نفس که به پایان نمی رسد تکرار می شود و به ما جان نمی رسد پهنای باند سایت خدا خدا کم شده ولی سودی از این خرافه به شیطان نمی رسد از راه می رسد سر تقویم سال نو نام اسد وَ ثور و به انسان نمی رسد از کم و کیف زندگی موش و عقربی باور کنید قصه به سامان نمی رسد انسان اگر که طالع نحسش هبوط شد جرمش به مار و سیب و...
-
لحظه های آخر
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 15:55
چه خوش است لاله بودن به امید تو دمیدن همه کوچه باغها را به خیال تو دویدن سر هر قرار خسته به امید تو نشستن به تو کهنه دل نوشتن به امید نو رسیدن سر هر دقیقه عمری رصد نگاه کردن در صد قفس شکستن به هوای تو پریدن چه خوش است گاه گاهی هوس وصال کردن و در این خیال باطل غم روزگار دیدن و همیشه خط آخر سر هر قرار ِ بی تو به امید...
-
اینجا زمستان است
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 18:03
من سلولهای خاکستری سیگارم را دوست دارم مانند مادری که خنگی کودکش را دوست دارد می نشینم بی گل سرخ کار من شاید این است جهان مدرن شده سرخی سیگار هم حکایتی است من سلولهای خاکستریم را آتش زده ام سرخند گلهای بی لالایی سوخته ی ذهن خاکستریم اینجا زمستان است اما بی سرما بی انسان بی هر بی چیزی که مشوشم کند آری من گنگ تر از آنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 10:44
-
کوچه های بی تو
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 18:08
خوابیده ای و باز زمانِ بی تو مردن است کنار میز و صندلی به گریه دل سپردن است و کفش های پاره ام به من اشاره می کند دوباره وقت کوچه را بدون تو شمردن است دو نه ! سه تا چهارتا چقدر کوچه مانده است و پای خسته ی مرا زمان غصه خوردن است شبی گرازه می شوم درون کوچه بی تو منگ و من دوباره می رسم به اینکه وقت مردن است 87/11/22
-
خود تا خدا
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 17:06
تا غروب سایه را در کوچه ها باور کنم باید از خود تا خدا را شکل یکدیگر کنم فکر درس دینی ام را رقص دینداری پراند باید این رقاص را با زهد هم دفتر کنم تا معلم جمله ی ایاک نعبد را نوشت من والضالین خود را وقف یا دلبر کنم هم تراز جمله ی ما هیچ ما تنها نگاه باید از هر چشمِ شوری خویش را اطهر کنم طبق دستور غزل گویان ویس و وامقی...
-
روزی بیا
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 11:00
شب با تمام خستگی اش منتظر نشست مانند مرگ رخت سیاهی به تن کشید او منتظر نشست که ماهی به او دهی اما هزار ماه تو را هیچ کس ندید تو واقعی نبودی و شب واقعی نمرد صبح آمد و دوباره خماری و انتظار او در کنار رویش خود بی تو زرد شد او فصل خستگی خودو خسته تا بها ر شب بی تو در هضانت تردید مانده است روزی بیا یتیم خودت را نظاره کن...
-
چنار غرور من
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 16:37
چشمی گشوده ای که مرا زیر و رو کنی ؟ با عابران خسته ی دل گفت و گو کنی ؟ آیا کنار طاق نگاهت لبی نبود ؟ تا کهنه گی چشم مرا شستشو کنی ؟ دیر آمدی که روی چنار غرور من آن قلب وانهاده ی خود جستجو کنی ؟ رفتی وَ سالهای غریبی به من گذشت اینک بیا که مرگ مرا خنده رو کنی من بی تو عمر رفته ی خود را شمرده ام روزی بیا که مرگ و مرا...
-
ریل های موازی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 16:29
ای فراخ پر نشیب با تمام ثانیه ها می جنگم تا تو را فریاد کنم باید دماوندی بسازم تا همزاد غربت تو باشد ای سرکش ترین فراز من سرازیر می شوم در بلوغ اشهای خودم و تو ابری هراسناکی لابلای اشکهای من تو تابیده ای و دور می شوی و من تمام آینه ها را در حسرت تو می شکنم سکوت … ثانیه … سکوت … ثانیه … چقدر حسادت دقایق را لمس می کنم و...
-
تمام فاصله ها صفر مطلقند
شنبه 28 دیماه سال 1387 19:36
دیدار اشک های من و تو حکایتی است وقتی تمام فاصله ها صفر مطلقند انگار کوچه های من و تو خیالیند دیوار های بی کسی از پایه ها لَقند گفتم به خاطرات ازل مرده ی خودم شاید بدون واژه تو را زندگی کنم گفتی صدای خستگی ات را اسیر کن باید که با تمام تو یک دنده گی کنم باید در این هزاره ی سوم غزل شوم اینگونه حرفهای من از دست می روند...
-
عاشقانه
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 09:26
یک عمر ِ عاشقانه تو را یار خوانده ایم حافظ شدیم و قصه ی دلدار خوانده ایم در کنج ِ غربت ِ یک عمر ِ بی هدف در هر نفس به یاد تو انگار خوانده ایم با اینکه هیچ دلخوشی در جهان نبود ما عاشقان به یاد تو بسیار خوانده ایم گاهی درون سفره ی تنهایی خدا یک جان سیر اشک و غم و دار خوانده ایم ای عشق ناشناس که گهگاه خسته ای با چشمهای...
-
سراب
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 11:31
من در میان حسرت باران شکفته ام یک اشک در میان چو خدامان شکفته ام آری غلنج غربت من تیر می کشد در سوت و کور خانه ی شیطان شکفته ام گرمای استوایی یک نا نوشته را در زمهریر برزخی جان شکفته ام انگار کوچه ها به تو گاهی نمی رسند در شهر منتهی به بیابان شکفته ام شب سایه زد و نور خیابان سیاه شد در راه گم شدن سر میدان شکفته ام...
-
شبهای عین و شین
جمعه 22 آذرماه سال 1387 10:25
بشکن ؛ تمام ! بی تو غزل لفظ و مردنیست غی غاژ های اشک من از دست بردنیست وا کن گره نزن به شبت خواب مرده را شبهای عین و شین و تو با قاف خوردنیست در یک گره شبیه گره باز می شوی ، یا نه گاهی گره گره شدنت هم شمردنیست ای اشکهای خستگیِ من به یادتان این لحظه های مظطربم تا نخوردنیست شب با ستاره ها وَ من و آه با همیم اشکی که در...
-
روزگار بی پناهی
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1387 13:15
در کنار آفتابم من در این شبهای تاریک در میان مرغزاری گم شده در راه باریک دورها را می توان با خیالاتم ببینم با هوایی نیمه ابری با قراری گاه نزدیک شبها باران می کنم هر عابری را در خیابان زیر چتر خاطراتی مرده از آوار تفکیک مرگ بر آشفتگی ها زنده بادا مردگی ها از تماشای دقایق بارش یکریز تاک _ تیک کرم شب تابی که دارد راه و...
-
زندگ در بی گناهی
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 10:19
لب نشین جویبارم تا بشویم اشک ها را تا ابد کارم همین است شستن زخم خدا را در ته بن بست باید در خیال پیله باشی تا به بن بست دیگر پر بگیری رد پا را رعشه دارد خوابهایم وقت بیداری یک عشق می نشاند چشمهایم خاک تب دار صدا را من که در این بی گناهی پای دار عشق مُردم تا ابد بی تار و پودم مُردن بی انتها را شاعرانه می نشینم در گناه...
-
روزهای فاتحه خوانی
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 23:50
"روزهای فاتحه خوانی " می خواهم بنویسم به نام ستاره ها اما چه فایده آسمان برای جواب فقط اشک می فرستد این روزها نامه های بی متن را زمینیان چه بی احساس لگد می کنند اما من باز می نویسم باید جوهری ماندنی تر بیابم تا مانند درختان مجبور نباشم شش ماه بیندیشم و دوباره متن بی غلطم را پاییز بشوید باید بنویسم ، سلام ......
-
زمین
دوشنبه 11 آذرماه سال 1387 11:39
همه جا زرد زمین ؛ آسمان نیلوفری مثل من مثل گیاه ابری از بی خبری من فضولانه به دنبال تماشای خدا حال من مثل هوا مرده از این دربه دری و درختان هاویشام های خمود بی شکوفه بی بهانه همه در بی ثمری نبض برگی را که گرفتم تک و توک زد ... نزد ؛ مُرد عروس دَدَری لب لب ها نفس مصنوعی زور باطل زدم و رفت به خواب قمری پیش داماد نرفتم...
-
مرحوم قلب من
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 14:17
مرحوم قلب من به تو امید بسته بود عمری به یاد چشم تو از خویش رسته بود نوشید زهر سادگیش را تمام عمر وقتی چشید طعم تو را دل ، شکسته بود در برزخی که بی تو به کولاک می رسید مانند جغد سر به گریبان نشسته بود می خواست تا پدر ژپتو شادمان شود اما بدون قلب فقط چوب و دسته بود امیدوارم بود که قلبی به او دهی از انتظار مبهم خود نیز...
-
باور کردنش سخت است
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 10:43
تقدیم به دوستی که چند ساعتی از سفر رفتن او می گذره و من احساس پیری می کنم . به یاد او و به امید شاد و سلامت بودنش . آنقدر بی دوست می میرم که باور کردنش سخت است از آن تاکی که بارش نیست ساغر کردنش سخت است چنان می سوزد این قلبم ؛ ترگ هایش گسل گشتند زمان سکته کردن می رسد ، وقتی که از بر کردنش سخت است بلندای خیالاتم درون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 13:32
بیا تا کمی میل باران کنیم گذاری بسوی خیابان کنیم بروییم چون آب در باور آسمان کمی زندگی مثل انسان کنیم هوای دل ما مساعد شده بیا هسته ی عشق پنهان کنیم دم عاشقان گرم پاییزیند بیا سال را شکل آبان کنیم پرستو نمی آید از دور ها بیا تا قناعت به ساران کنیم زمینه فراهم شده تا که ما زمین و زمان را پریشان کنیم بیا دفتر مشق تشویش...
-
غریق عشق
جمعه 1 آذرماه سال 1387 15:01
تمام می شوم شبی درون اشک خویشتن غریق عشق مدعی نمی شود دل و بدن لباس عافیت به تن نمی کنم هزار سال که عور ماندم خوش است و بال و پر زدن عزیز آفتابیم درون شب مرا ببین دوباره حبس می شوم بدون تو درون تن به جرم عاشقی مرا کسی عذاب می کند که زنده می کند مرا درون غربت کفن همین که ابرها صدای درد را رها کنند من عاشق تو می شوم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 10:34
مانند باد از تو خبردار می شوم بازم شبیه کوچه گرفتار می شوم ولگرد می شوم به تو اما نمی رسم شب گرد و خاک می کند و تار می شوم شاید هوای تو اما نه ! ... بی خیال من در کنار گل کَمَکی خار می شوم جان خودم تمام خیابان نه ! شهر را می گردم و دوباه بدهکار می شوم آخر چرا برای تو جایی نساختند آجر بیاورید که معمار می شوم یک عمر...
-
پی نوشت لبخند
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 13:20
وقتی که اشک با تو به لبخند می رسد دل واژه های تلخ مرا قند می رسد از شب خماری تشویش دار عشق پیغام بی قراری پیوند می رسد من در تماس چشم تو هی گیج می خورم دیوانه می شوم ... و مرا بند می رسد شب ها به جرم بی تو شدن زهر می خورم آن لحظه ها که بی تو به شرمند می سد شاعر شدم که عشق تو را جستجو کنم جویای عشق با تو به لبخند می...
-
پی نوشت لبخند
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 13:11
وقتی که اشک با تو به لبخند می رسد دل واژه های تلخ مرا قند می رسد از شب خماری تشویش دار عشق پیغام بی قراری پیوند می رسد من در تماس چشم تو هی گیج می خورم دیوانه می شوم ... و مرا بند می رسد شب ها به جرم بی تو شدن زهر می خورم آن لحظه ها که بی تو به شرمند می سد شاعر شدم که عشق تو را جستجو کنم جویای عشق با تو به لبخند می...
-
کبوتر و غزل
سهشنبه 21 آبانماه سال 1387 11:56
ای کبوتر هوس نامه رساندن داری ؟ یا نمی خواهی از این خسته غمی برداری !؟ مهربانی کن این نامه به ضامن برسان متعهد شده ای عشق به ما بسپاری و به جان خودم امروز هوا بارانی است من که می سوزم و اما تو کجا می باری بنشین نوک بزنش بقر بقو کن و بگو یاد دریا نکنم من که پرم از زاری ! یار هشتم ؛ بی خیال همه ی صحن و سراها برخیز حیف...
-
تاریخ
یکشنبه 12 آبانماه سال 1387 17:26
دریده گی واژه با پریده گی رنگ دل خمیده گی دست غم و باز ... زنگ اختراع و کشف یک فسیل مرگ همین و باز واژه ها مخوف و مرگ و رنگ و جنگ یک تمدن قدیم و کشف یک قضاوت بدون رد و حاکمیت هزار سال شعر درون چاه بی رمق ــ درون خواب ــ و گاه گاه استقامت لطیف یک غریب و صفحه های پر شده ؛ هم از حماقت ، هم از فریب و باز واژه ها دریده و...
-
دست های تیشه دار
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 14:48
پریشان تر ز هر بن بست با من اضطرابی هست درونم شوق بیداری ولی میل به خوابی هست کجا را جستجو کردم که لبهایم هوس جوش است کویر انتحاری دلم گه بی رمق گه انقلابی هست من از وابستگان دست های تیشه دار داد و بیدادم رشادت می کنم در قتل خود وقتی که سرابی هست کسالت دارم از پیمایش رودی که در مراب می خوابد و محصورم درون اشکهایی...
-
طعنه و سیب
چهارشنبه 1 آبانماه سال 1387 11:08
یک عمر دست به دندان فشرده ایم در این قمار یکطرفه ما نبرده ایم ما شاعران عشق نوشته درون شعر در نازکای حسرت یک عشق مرده ایم یک عمر سیب و یا گندم تو را از ترس طعنه های خدا ما نخورده ایم وهمی ترین کسان زمین شعر گفته اند ما هم به وهم مهر و وفا دل سپرده ایم لیلای من درون بیابان قرارمان از کوچه های شهر که سودی نبرده ایم...